کامران شرفشاهي:قاصد ويژه از آن که سرانجام به مدينه رسيده بود و تا دقايقي ديگر مي توانست به حضور علي بن حسين برسد، سر از پا نمي شناخت و لحظه شماري مي کرد تا هر چه زودتر مأموريت خود را به نحو احسن به پايان برساند.
به گزارش انتخاب، از لحظه اي که «مختار» او را به انجام اين مأموريت موظف کرده بود، در انجام اين وظيفه ذره اي درنگ و و تعلل از خود نشان نداده بود و با شتاب تمام از کوفه تا مدينه اسب تاخته بود و بي هراس از خطرهايي که در کمين او نشسته و جانش را تهديد مي کرد، سعي کرده بود تا در حداقل زمان ممکن خود را به مدينه برساند.او از کوهها، دشت ها، بيابانها و نخلستان هاي بسياري گذشته بود تا در فضاي دل انگيز شهر پيامبر نفسي تازه کند و چشمهايش به ملاقات علي بن حسين بار ديگر روشن شود.
قاصد در تمام طول عمر خود، هيچ گاه حامل پيامي چنين فوري، مهم و محرمانه نبود و از اينکه مختار او را براي انجام اين مأموريت برگزيده بود، به خود مي باليد.
علاوه بر پيام مختار، قاصد به همراه خود صندوقچه اي را حمل مي کرد که از آن بسيار مراقبت مي کرد و خوب مي دانست که آنچه در درون اين صندوقچه قرار دارد علت و انگيزه اصلي اين سفر دور و دراز و بسيار پرمخاطره است.
قاصد در طي مسير دشوار و پر پيچ و خمي که پيموده بود، حتي براي لحظه اي صندوقچه را از خود دور نکرده بود و آن قدر در رساندن اين صندوقچه به مدينه وسواس داشت که حتي چندين بار در خفا، در آن را گشوده بود تا خيالش از هر حيث راحت شود که سر بريده «ابن زياد» هنوز در صندوقچه قرار دارد و جايش امن است! هر بار که او در صندوقچه را گشوده بود و چشمش به آن سر بريده بدهيبت افتاده بود، وجودش دستخوش انقلابي شده بود که تا آن زمان هيچ وقت شاهد چنين تجربه اي نشده بود.
مرد قاصد چه بسيار خود را سرزنش کرده بود، از اين که نتوانسته بود خود را براي ياري مولايش حسين به کربلا برساند، اما از اين بابت که در خونخواهي حسين، خدمتي از دستش برآمده خرسند بود، او بي تابانه لحظه اي را انتظار مي کشيد که سر بريده ابن زياد را به پيشگاه علي بن حسين(ع) تقديم کند و مشتاق بود تا واکنش علي بن حسين(ع) را در آن لحظه ببيند، حتي گاهي خودش را به جاي علي بن حسين(ع) قرار داده بود که در مقابل سر بريده چنين موجود فاسد و ظالمي بايد چه رفتاري کرد، اما خوب مي دانست که او علي بن حسين(ع) نيست و اشتياق درک اين لحظه باعث مي شد تا همه مشکلات و خستگي راه را به فراموشي بسپارد و فقط به آن لحظه بزرگ بينديشد.
مقابل خانه علي بن حسين(ع)، مرد قاصد از اسبش پياده شد و با شتاب خود را به در خانه رساند و در زد.چيزي نگذشت که مردي در را باز کرد. قاصد در حالي که نمي توانست هيجانش را پنهان کند، گفت: از کوفه آمده ام و حامل پيام و تحفه اي از مختار ثقفي براي علي بن حسين(ع) هستم.قاصد که سرا پا همه چشم شده بود، به همراه مرد از راهرويي عبور کرد و وارد اتاقي شد که در آن علي بن حسين(ع) بر سر سفره اي نشسته و مشغول صرف غذا بود.
قاصد در آستانه در ايستاد و پس از سلام پيش رفت و آنچه را که به آن مأمور بود به انجام رساند، آنگاه صندوقچه را نزد علي بن حسين(ع) برد و در حالي که تحت تأثير وقار و هيبت او قرار گرفته بود و نمي توانست چشم از او بردارد، در صندوقچه را باز کرد.سر بريده منظره زشت و مشمئزکننده اي داشت و بوي تعفن کراهت آور عجيب و آزار دهنده اي داشت که براي هيچ کس قابل تحمل نبود.
علي بن حسين(ع) به سر بريده ابن زياد نگاه کرد و به ياد آورد که اين جلاد جنايت پيشه چگونه روزي با غرور و نخوت از هيچ گستاخي و جسارتي براي خوش خدمتي به دستگاه يزيد پروا نداشت و حتي بر سر از پيکر جدا شده پدرش حسين نيز رحمي نکرد، با آن که مي دانست حسين فرزند کيست و تا چه اندازه محبوب رسول خدا بوده است.
قاصد بي صبرانه منتظر بود تا شاهد برخورد علي بن حسين(ع) با اين واقعه باشد.علي بن حسين(ع) بي آن که از ديدن چنين صحنه اي غافلگير شود، با آرامش و طمأنينه لب به سخن باز کرد و گفت: به ياد دارم هنگامي را که به مجلس ابن زياد وارد شدم.
او به خوردن غذا مشغول بود، در حالي که سر پدرم را در پيش روي او گذاشته بودند. پس در آن حال دست به دعا برداشتم و گفتم خدايا مرا از دنيا مبر تا اين که سر ابن زياد را در اين حال پيش روي خود ببينم و شکر و سپاس به درگاه خداوندي که دعايم را استجابت فرمود.
قاصد از شنيدن اين سخنان شگفت زده بود و اين همه تسلط بر نفس را از هيچ کس به خاطر نداشت، شگفتي او هنگامي بيشتر شد که علي بن حسين(ع) از سر بريده ابن زياد رو برگرداند و گفت: «آن را دور کنيد.»
*اهم منابع: - في رحاب ائمة اهل البيت- سيد محسن امين -- مناقب ابن شهر آشوب -- اعيان الشيعه
نظرات شما عزیزان: